افتاده ام از چشم همه پنجره ها…من
افتاده ام از چشم همه پنجره ها…من
خشکیده ام از سردی ِاین منظره ها…من
در قله ی عزّت عَلمَ افراشته بودم
افتاده ام امروز به قَعر دَرهِ ها…من
این عادتم از کودکی ام بوده کم و بیش !
بسیار زمین خورده ام از سرُسُره ها …من
اینگونه مرا خوار نبینید که یکروز
کم ناز نکردم به همه باکِره ها…من !
هی پاره کنم…وصل کنم تا بتوانم
کوتاه کنم فاصله را با گره ها …من
کمرنگ تر از سایه ی هنگام غروبم
یکروز شوم محو ؛ در این پنجره ها…من
این خاطره ها کشت مرا…کاش چو خفاش
آوار شوم بر سر این شب پره ها…من !
سهم دلم از سردی چشمان قشنگش
آهیست که یخ کرده تهِ حنجره "با" من!!!
سیدعباس محسن زاده
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم