دیدن باغ انار تو عجب می چسبد

دیدن باغ انار تو عجب می چسبد

چِقَدَر دزدی از این باغ به شب می چسبد!!!

چای نوشیدن و قلیان...که آنهم بد نیست

بعد هر جرعه ی چایی دو سه لب می چسبد

بوسه خوب است به هر حالتی و هر وقتی

بیشتر بوسه ی در حالت تب می چسبد

خنده بد نیست...! ولی نه به محرم و صفر

خنده در نیمه ی شعبان و رجب می چسبد

اسب و زیبایی آن جای خودش ؛اما خوب

زیر پا مرکب با اصل و نسب می چسبد

مال غصبی ست...حرام است وگرنه بدجور

از زمین تن تو یک دو وجب می چسبد

قرصم انگار فراموش شده یک دو سه شب

فکر شیطانی هم انگار عجب می چسبد

 


سیدعباس محسن زاده

به جهنم که همه چیز تو یادم برود

 

به جهنم که همه چیز تو یادم برود

سردی و گرمی و پاییزتو یادم برود

من به یک جرعه ی آبی که بنوشم مستم

به جهنم خُم لبریز تو یادم برود

هیچ کس لایق شیرین نشود جز فرهاد

بدرک شوکت پرویز تو یادم برود

من که از سردی لبهای تو بیزارشدم

پس چه غم؛ شعر دل انگیز تو یادم برود!!؟

مست شیرازم ومن عاشق نرگس هایش

عاشقم کرده که تبریز تو یادم برود

شب به شب مست نفسهای عزیزی هستم

که سبب گشته همه چیز تو یادم برود

 


سیدعباس محسن زاده

می رود خسته از این شهر... کجا برگردد ؟!


می رود خسته از این شهر... کجا برگردد ؟!

سهم او کنج قفس نیست... چرا برگردد؟!

روستا زاده ی اغوا شده ی قصه ی ما

قصد کرده است که از شهر شما برگردد

بره ای بود که از گله جدا شد یکروز

باید آنکس که جدا گشت ... جدا برگردد

گوش او کر شده...فریاد شما بیهوده است

کر محال است که بر سمت صدا برگردد

دِه غمین بود از آنروز که او رفت ...ولی

دِه شب و روز دعا کرد...«خدا برگردد»

هر قدم دور شد از شهر بخود هی می گفت

لعنتش باد که این جاده را...برگردد

مثل شهد است وصالی که ببینی یکروز

به رضا رفته خودش هم به رضا برگردد...

 

سیدعباس محسن زاده