خواب دیدم پراز غزل شده ام

خواب دیدم پراز غزل شده ام

و برای توشعر میخوانم

روی زانوم بودی و گفتی

تا همیشه برات میمانم

دستهایت به دور گردن من

چشمهایم به چاک سینه ی تو

مانده بودم که بوسه را امشب

بر کجای تن تو بنشانم

هرکجای تو را که میدیدم

سبزه بود…آب بود و آبادی

تشنه ای از کویر بودم من

گفته بودم که از بیابانم

ماه پیشانی کمان ابرو

جای جای تنت جواهر بود

من سر چند راهی و حیران

داد دل از کجات بستانم

دشت گل دیده بود چشمانم

بوستانی به وسعت بدنت

میل رقصیدن آمد و گفتم

چشمها را کمی برقصانم

دست بردم به خرمن موهات

واکنم از سرت گل مویت

لشگر زنگیان وحشی را

روی دوشت رها بیفشانم

چون شنیدم که آب لیمو هم

مرهم درد می شود گاهی

درد افتاد در تنم انگار

چون خوره که نشسته در جانم

چشمهایم به چاک پیرهنت

دست بردم به نیت دارو

ازتن نازک بلورینت

یک دولیمو مگر بتکانم

خواستم....!بگذرد بس است دیگر

مختصراینکه بعد این خوابم

من فقط با بهانه ی تومگر

چشمهارا کمی بخوابانم

 

سیدعباس محسن زاده

گیرم به تو افتاده مسیرم...به کسی چه؟؟؟؟؟

 

گیرم به تو افتاده مسیرم...به کسی چه ؟!


گیرم که برای تو بمیرم...به کسی چه ؟!


هی خرده بگیرند به موهای سپیدم


باشد ،همه دانند که پیرم...!!! به کسی چه؟!


چشمان تو زیبایی شبهای کویر است


من عاشق شبهای کویرم... به کسی چه؟!


یکروز برای تو بسی دام نهادم


امروز بدام تو اسیرم...به کسی چه ؟!


تیری به شب تار رهاکردم و بنشست


هرچند که بنشستن تیرم... به کسی چه!؟


بگذار که تا چشم حسودان بدر آریم


هی از لب تو بوسه بگیرم... به کسی چه؟!


تا آنکه در آغوش تو یک روز بمیرم


عمدا به تو افتاد مسیرم... به کسی چه...؟!

 

سیدعباس محسن زاده