ای در همه جا دغدغه ی" ِپنجره ها"…تو !

خوش کرده درون دل هر آینه "جا "…تو !

دنیاست پر از عطر ِگل ِنرگسِ وحشی

وقتی که به دستت بکنی پنجره "وا "…تو!

آرامش خلقی که بهم خورده  کَمَت بود ؟

گفتند که برهم زده ای آب و "هوا" …تو!

نه سردی ِبهمن خبرش هست…نه دی بود

چندیست که پایت شده در کفش "خدا" …تو!

مانند نفس جاری ِدر خاطره هامی…

زیبای ِمن ای وحشی ِاز قید "رها"…تو !

ای کاش که میشد بتوانم بشمارم

از من چِقَدرَ فاصله ها کم شده "تا" تو !

این شکوه مپندار… ولی کاش که یک شب

تعویض شود در بغلم یاد تو "با "…تو…!

هم جان من و هم غزلم …هردو فدایت

روزی که بگویی تو به من جای "شما" تو…!


سیدعباس محسن زاده