افتاده اند پشت سرت صدهزارها
افتاده اند پشت سرت... صد هزارها
جان داده اند ؛ دور و برت ...بی قرارها
همچون پلنگ سیر... به بازیچه میزدی
گاهی گریز بر گله ی این شکارها
در سبزی نگاه تو بس ؛ گله می چرید
تا پیشتر از آنکه بکاری ... حصارها
چندیست حال مرتع تو ؛ نا مساعد است
در حال مردنند بسی بچه سار ها
بسیار گفته اند ... که از سردی دلت
جایی نیافتند ؛ مگر کنج غارها
تا در درون مزرعه ات ...گل هنوز هست
حیف است ریشه کن بشود... نسل خارها
یکرنگی ام به چشم تو هرگز ؛ نیامد است
تا بوده در کنار تو نقش و نگارها
جان کندنم ندید کسی ؛چون که پیشتر
جان داده اند پیش تو ...والا تبارها...!!!
سیدعباس محسن زاده
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم تیر ۱۳۹۵ ساعت 13:8 توسط هواداران
|
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم